(نوشته ای از زنده یاد حمید ملازاده، روزنامه ی کیهان، ششم بهمن ۱۳۵۴)

 

تبریز شهر افسانه‌ها است، هنرمندی میخواهد نقاش باشد، صورتگر باشد، آهنگساز باشد و شاعری توانا باشد.

   شهریار اگر حوصله ی اینکار را داشته باشد توانا سان، صورتی، آهنگی، شعری از این افسانه که می‌رود افسانه اش نیز فراموش شود بسازد و تقدیم تاریخ کند، اینک که تبریز و همه چیزش می‌رود تا فراموش شود بگذارید درتماشاخانه ی تاریخ، نام این شهر به عنوان افسانه ای ثبت شود و خاطره ی آن در دل‌ها بماند، بگذارید شهر‌هایی چون شیراز که رونق و صفایی دارند افسنه ی تبریز آیینه ی عبرتی باشد، تابلویی با گذشته ی تابنده و امروز دردناکش، شعری در ردیف حیدر بابای شهریار با همه ی قهر و خشم‌هایش، با تمام عتاب و خطایش به طنین درخشگنابی ( یامان گونه کیم سالوب) صورتی و نقشی که در عمق بی انتهای آن تبریز با عظمت با همه ی کاروانسرا‌ها و حجره‌های پر رونق و خیابان‌های پرشور و حال دیروز و چهره ی غمناک امروزش.

   با کاروانسرا‌ها و حجره‌های فرو ریخته و خالی از سکنه و کاروانش، محله‌های غمبارش چون عین الدوله، قور چای، با ارک پیر و کمر خم شده اش که شاهد زنده ای از گذشته‌های پر رونق ماست و تنها موجودی است که آن روز ما را دیده و امروز ما را نیز حیرت زده می‌بیند…….. اگر به پای صحبت ارک پیر و جهان دیده بنشینیم نکته‌های فراوان از سرگذشت آذربایجان خواهیم شنید، او روزگاری شاهد عظمت و جلال ما بوده است.

   این ارک همه چیز را دیده و به خاطر دارد، قصه‌های از از گذشته‌های دور شنیدن دارد و شاید پایان قصه صبحدمی‌فرح انگیز به دنبال داشته باشد، شاید…