آن که دست چرب دارد وزنهاش افزونتر است
نزد انصاف زمان زر خود نمای داور است
عالِم و علَّامه و مفتی به نزدش چاکر است
مایهی اصل و نسب در گردش دوران زر است
متصل خون میخورد تیغیکه صاحب جوهر است
نیک و بد هر دو بدون چاره میآید بیرون
یکتنی ممکن ز آن مکَّاره میآید بیرون
هم زلال و سیل از کوهپاره میآید بیرون
آهن و فولاد از یک کوره میآید بیرون
آن یکی شمشیر شاهان دیگرش نعل خر است
دَورِ گیتی شهسوار بهر تصاحب میرود
مصدر فرمان خودش، رعیت تناوب میرود
مِهتر و کُهتر یکیاند، در تناسب میرود
کره ی اسپ از نجابت در تعاقب میرود
کره ی خر از خریَّت پیش پیش مادر است
تنگدستی مایهی صدگونه زشتیست در جهان
آدمی را بیوقار و خار سازد در جهان
دست و پایش لیک لرزد دایماً اندر جهان
شاه اگر مفلس شود قربی ندارد در جهان
داخل نادان شمارندش اگر اسکندر است
هیچکس فارغ ز ارزش حبهای سودا نکرد
سر بهخود هم شاخهی گل بلبلی شیدا نکرد
مردی هم حین کدورت، گفتهای افشا نکرد
کاکل از بالانشینی رتبهای پیدا نکرد
زلف از افتادهگی همسان مشک و عنبر است
کُلِّ مرغانِ چمن بهر شکار و صید نیست
گفتهها ناگفته میماند بدون قید نیست
در میان دوستان چیزی نهان و غیب نیست
ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست
روی دریا خس نشیند قعرِ دریا گوهر است
خُلقِ نیک و رمز مردی از برای سُفله نیست
گر بدی دیدی جوابش را ندادی غُفله نیست
ریزش باران بهروی شورهزاران نُفله نیست
دود اگر از شُعله بالا رفت عیب شُعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است
از سخاوتها و نیکی بهر خود هم شیوهدار
نی گهی موجودی در روی زمین بیهودهدار
لانه ی مـوران عاجـز از قدم آسـودهدار
سبزه پامال است در زیر درخت میوهدار
گرچه این سبز است و زیبا لیک آن شیرینتر است
یک به یک بر دیگران فتوا و جُرگی میکنند
درحضور عام مردم خود سُتُرگی میکنند
سُبحه بردست آمدند اعمال گُرگی میکنند
شصت و شاهد هردو دعوای بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است؟
گلرُخان این وطن گر رُخ نمایان میکنند
شامِ ظُلمت را بسانِ صبحِ تابان میکنند
جمله مردم را چنان سرمست و حیران میکنند
شعر سازان جان فدای شعر خوانان میکنند
دخترِ هرکس وَجِیه افتاد مفتِ شوهر است
کلبهای میبایدت محکم ز سنگ و خارهای
چنبرین دَورت مُزَیَّن کن قَنوسِ قارهای
شعلهای تابان بیافروزی ز اخگر پارهای
گر تنور زندگی شد سرد نبود چارهای
خدمت آتش بباید کرد تا هیزم تر است
دستِ خود کوتاه نما از مال و جَیبِ دیگران
اینچنین دوری گزین از مکر و رَیبِ دیگران
همچو "پولادین" گذر از زشت و غَیبِ دیگران
"صامتا" عیب خودت را گو نه عیب دیگران
هرکه عیب خویش گوید از همه والاتر است
بهرام پولادین