تمام شهر میفهمد که میمیرم ز آزارت
ز تيغ عشق نافرجام و تير سینه افگارت
به جامِ پُر مَی حافظ که از خود میروم گاهی
ندارد مستی یی چندان كه دارد حسن دیدارت
تویی آن لاله رخساری که دارم شوق دیدارش
وگرنه دل کجا دارد هوس در كوی رخسارت
بیا جانا و یکچندی به من از زندگی بخشا
اگر مُردم همی گويم خداوند ياور و يارت
اگر با دیگران میلِ تماشای چمن داری
نمیگويم كه با من باش نخواهم كرد زنهارت
رحیمِ بیکس و بیكوی نشسته بر سرِ راهت
تو خواهی عزتم بخشی اگر آيم به دربارت
محمد نعیم رحیم