از نگاه مست تو آشوب بر پا می‌شود
باز از مفهوم چشمت شور معنا می‌شود

لا به لا پیچیده در تعبیر گنگ هستی‌ام
با سر موی تو حلّ این معما می‌شود

یوسفِ قلبم ز چاه عافیت آمد برون
پای او زولانه با عشق زلیخا می‌شود

چشم‌هایت بار دیگر مرده را جان می‌دهد
بوی آغوش تو در جانم مسیحا می‌شود

در حقیقت فرق بین عاشق و معشوق نیست
هر که از "من" بگذرد شایسته‌ی "ما" می‌شود

می‌روی گم می‌شوم در خویش، می‌آیی، عیان
ای که در آیینه‌ام روی تو پیدا می‌شود

باد را با زلف‌هایت می‌کشانی سوی دشت
دل میان سینه‌ی یک‌شهر شیدا می‌شود

طرح لب‌خندت گره بر‌ گونه‌ات انداخته
این گره کور است، با دندان فقط وا می‌شود

نجیب بارور

 

 

دیدگاه خود را بنویسید

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جستجو در سایت