ﺍﯾﺎ ،ﺍﯼ ﺑﺨﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻦ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ
|
کاش مـــن حــافـظ شــوم تـــــا آب رُکـن آباد را
|
همزبان بیدار شو! اینک خبر میآورم
|
به خنجر پاره میماند، نگاهِ چشمِ جادویت
|
هرکه عیب خویش گوید از همه والاتر است
|
با شهامت میتوانی! خانهای تعمیر کرد
|
ﺷﺮﺍﺭ ﻧﻮﺭﺑﺎﺭﺕ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺩﺍﺭﺩ
|
ای برادر ! سربلندم بر غنای فارسی
|
تمام شهر میفهمد که میمیرم ز آزارت
|
عقابها همه تسلیم یک مگس شدهاند
|
مرزهای ایرانشهر به قلم حکیم فرزانه توس، فردوسی بزرگ
|
یک روز میرسد که ما هم خوب میشویم
|
دست مرا بَرید، به دستانِ دردمند
|
ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﻦ
|
از نگاه مست تو آشوب بر پا میشود
|
ایوان من تهیست، پرستو بیاورید!
|
کی بی تو رَوَم سَیر سمرقند و بخارا
|
باید که جهان عید کند ، عید کند
|
ز می لعل لبت نوش کنم یا نکنم؟
|
پیام برف می آید دلم افسانه ی عشق است
|
کبوتر نگاه من همیشه سوی بام تو
|
ای زرافشان، همگل من
|
ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﻟﻮﻟﻮﯼ ﻻﻻﯾﻢ ﺷﮑﺴﺖ
|
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ
|
یکی ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺷَﺮﻕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ
|
خانه ام گسترده و هویتم شهنامه است
|
ﻣﺎ ﺳﺮﻭﺩ ﺭﻭﺩﮐﯽ ﻭ ﺷﻌﺮ ﻣﻮﻻﻧﺎﺳﺘﯿﻢ
|
از تبار فروغ مهر
|
از وطن است و وطن است
|
پاینده ایرانم و جاودان دلیرانش
|
ﻛﺎﺑُﻞ ! ﺷﻜﻮﻩ ِﺷﺮﻕ ! ﺧﺮﺍﺳﺎﻥِ ﻣﻦ ﺗﻮﻳﻰ
|
ﺍﻱ ﺑﺎﺩ ﺻﺒﺎ ﺳﻮی ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﮔﺬﺭی ﻛﻦ
|
ﮐﻢ ﮐﻤﮏ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻧﺸﺎنی ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
|
می زند باران به شیشه
|
ﺍﯾﻦ ﻭﻃﻦ ﻣﺮﺯ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﻣﺮﺯ ﺁﻥ، ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ «ﺷﻬﻨﺎﻣﻪ » ﺍﺳﺖ
|
ﺳﺎﻏﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﯾـﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻥ ، ﺑﻬـﺎﺭ ﻣﺎﺳﺖ
|
برای شادیِ من ساز یك فسانه بس است
|
ﺑﻪ ﻫﺮﮐﻪ «ﺑﻮﯼ » ﻣﻦ ﺁﻭﺭﺩ، «ﻣﻮﻟﯿﺎﻥ » ﺑﺪﻫﯿﺪ
|
ﺍﯼ ﻋﺰﻳﺰ ﺩﯾﺪﻩ ﻭ ﺩﻝ ﺷﺎﻡ ﺷﺪ٬ ﺷﺎﻣﺖ ﺑﺨﯿﺮ!
|
ببین چگونه برادر ز ﻫﻢ جدا گشتیم
|
ﺑﯽ ﻧﺮﮔﺲ ﻣﺴﺘﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﮔﻬﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ
|
نه از زنجیر نه از زندان و نه از دار میترسم
|
ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺯﻟﻒﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﻡ
|
جلوه ای بنمای جانا تا كه قربانت شوم
|
ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ، ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎﺯ ﻳﻠﺪﺍ ﺁﻣﺪﻩ
|
ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﭘﻨﺠﺸﯿﺮﯼ ﻭ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﺪﺧﺸﺎﻥ ﺷﻤﺎ
|
ﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﺮﻭﺩ
|
اﺯ ﺑﺨﺎﺭﺍﯾﻢ، ﺍﺻﯿﻼً ﺗﺎﺟﮑﺴﺘﺎﻧﯽﺳﺘﻢ
|
شب چو می آید در این خلوت سرای بی کسی
|
بی کران بحریست، گوهر بیحساب
|